خدایا رهایم کن.
خدایا رهایم کن.
مرا از میان مشت های بسته ات رهایم کن.
آن نیمه عاصی ام را بر من ببخش.
بگذار پرواز کنم.
اوج بگیرم.
اینجا هوایی نیست.
شوقی نیست.
امید به فردایی نباشد فردایی هم نیست.
صبحی نیست.
طلوعی نیست.
خورشید اگر فراموش شود
از یاد برود
در همین امروز میمانیم.
امروز را تکرار میکنیم.
آن نیمه ام از یاد رفته است
نیمه عاصی ام
آنقدر از او رو برگردانیده ام
پیر و فرتوت شده است.
گویند
او یک روسپی پیر است.
حال
من مانده ام و آن نیمه خرد شده ام.
نظرات شما عزیزان:
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانهمیبندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب
میدرخشم
و فرومیریزم...
خواسته هایش را نمی گوید؛
از نور است
ما که نمیبینیم،
شاید اشک هایش را نگه می دارد
قلبت از قلبت،می تابد
شاید خورشید هم قلبی است
قلب آسمان...
قلبت آرزوهایش را می تاباند
تو نیز به هدایت رویاهایت بتاب
دستهایت را به مقصد انوار عشق دراز کن
شاید خود خود خدا ،
کانون به هم رسیدن دعاهایت شود
چرا که قلبت آیینه است...
در قاب آينهاي خلاصه بود
كه به هزار صورت
تنها يك معني ميداد
...تنها ...
خیلی خوشمله
به منم سربزن اگه دوت داشتی همو بلینکیم
خبرم کن منتظرتم